نیمه ی من :))

ساخت وبلاگ
در نقطه ی امنم دراز کشیده ام و منتظرم دو روز دیگر بگذرد تا هجده ساله شوم. متاسفانه به شروع های طوفانی اعتقاد دارم و همه ی این سالها در چنین موقعیتی در نقاط امنم منتظر یک نشانه یا اتفاق میمانم. حتی اتفاق های ساده ای مثل خواندنِ معنای مثلث در هنرهای تجسمی یا حضور در بیست و هشتمین روز تاریخ! کنار همه ی اینها، حوصله ی امتحان های ترم را هم ندارم. به من حسِ خورشتِ کرفس میدهند! تنها فایده شان شاید این بود که به طرز غریبی به من فهماندند که سالهای قبل چقدر دانش اموزِ تهوع اوری بوده ام. خوشحالم که ان نسخه ی مضحک تمام شده است. نیمه ی من :))...
ما را در سایت نیمه ی من :)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : windbag2016 بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 16:18

روزهای اخیر به دیدن ها و فکر کردن ها میگذرد. به فکر های گرداب مانندِ قبل از تصمیم. به تمامِ ترکیب های ابیِ رنگ! تمامِ این نه روزی که از هجده سالگیم میگذرد اشتباه فکر میکردم و امروز این را فهمیدم! پیراهنِ گپِ شیری رنگم را پوشیده ام و به استین هایش نگاه میکنم. همرمان به اشتباه هایم هم فکر میکنم. استین های دور کشی را دوست دارم. حس زمستانِ پر برف میدهند. یک بار برای راسن نوشته بودم که اشتباه هایم را دوست دارم و انها را بخشی از خودم میدانم. مزخرف گفته بودم! مثل مزخرفی که در مورد حس این استین ها گفتم. امشب دوباره هجده ساله شدم. دوباره مثل نه روز پیش فال حافظ گرفتم .. "ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد" ... اولین باری بود که شماره ی فالم عددی فرد بود. 167 یا چیزی شبیه به این. عدد های فرد را دوست ندارم. هیچ وقت نفهمیدم چرا. برخلاف چیزی که همه فکر میکنند من میتوانم صداهای اطدافم را بشنونم! اینجا چیزی شبیه احساس پر و خالی شدن از احساسِ بودن و نبودن موج میزد. چیزی شبیه تظاهر به دوزیست بودن! شبیه به ماهی هایی که پرواز میکنند.  نیمه ی من :))...
ما را در سایت نیمه ی من :)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : windbag2016 بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 16:18

دقیقا اوضاع به سادگی همین روزها میتواند پیچیده و ترسناک شود. واقعیت امر این است که تمایل زیادی برای فرار کردن دارم. حس میکنم برای همه چیز بیش از اندازه کوچک و ناتوان هستم. بهمن ماهِ ترسناکی است. میتواند دقیقا شبیه به اسمش باشد. توده ای برف در انتظار محرکی برای سقوط. انتظار کشیدن را دوست ندارم.. یعنی اگر بهمن بودم ترجیح میدادم برای سقوط منتظر محرکی نمانم.  دلم برای کتاب های بدونِ تست تنگ شده. دقیقا نمیدانم دوست دارم این قائله تمام شود یا نه اما در این شرایط معلقِ ذهنی فقط میتوانم به هر محرکِ ممکن برای سقوط بهمن خیره شوم.  نیمه ی من :))...
ما را در سایت نیمه ی من :)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : windbag2016 بازدید : 93 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 16:18

روزهای عجیبی دارم. احساس عمیقی از تغییر و بهتر شدن در من جریان پیدا کرده است. تمام تلاشم را میکنم که هیچ چیز شبیه به قبل نباشد. واقعیت امر این است که در هیچ نقطه ای از زندگیم به اندازه ی این روزها ذهن خلوتی نداشته ام و این احتمالا بهترین اتفاق درونیِ حال حاضر برای من باشد. تمایلات عجیب و غیرقابل توجیهی پیدا کرده ام. چیزهایی شبیه به لذتی عمیق از خودکار هایی که جوهر پس میدهند، یا اعتیاد به چای ترش در ساعت چهار بعد از ظهر. حتی وسواس تقارن پیدا کرده ام! و این مسئله به طرزی ازار دهنده است که احتمالا استعمال یک سال خورشت کرفس از ان دلپذیر تر است. دقیقا همینقدر دور و نزدیک به تصور. از طرف دیگر ماجرا اما هم نشینی مداومِ من با تجربی خوان ها تمام تصورات ذهنیم از جهان خلقت را تغییر داده است. مکان نسبی اپاندیس را متوجه شدم و تقریبا فهمیده ام میتوکندری نوعی بیماری داخلی نیست. زیست واقعا عجیب است. عجیب و ترسناک! منظور واضح ترم این است که همین نیمچه اطلاعات جدیدا کسب شده ام از علم زیست شناسی به اندازه ی کافی برای دیوانه کردنِ من کافیست. بچه های تجربی واقعا قابل تحسین هستند. نیمه ی من :))...
ما را در سایت نیمه ی من :)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : windbag2016 بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 16:18